وقتي نيستي نبودنتو به آغوشم ميگيرم.
من و خيالت...
زير بارون فقط بهم ذول ميزنيم تنها چيزي رو که ميتونيم حس کنيم تر شدنه.
نازش ميکنم بغلش ميگيرم بوسش ميکنم.
اما بازم...
خالي جات بخدا.
بهش گفتم کاش منم بتونم خيالمو پيش خيالت ببرم!
ديديم خيالت چشماش تر شدو ازم دور شد تا ميتونست دويد و دورتر شد.
فرياد زيادم خداااااااااايااااااا
يا تو بيا يا منو پيشش برسون!!!
الان...
تنها ملال من محال در آغوش گرفتنته
تو بگو چه کنم؟