• وبلاگ : عاشقانه
  • يادداشت : پيغام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 69 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     
    + ناز و نياز 

    رفتي حالا به کي بگم خيلي دلم تنگ برات؟

    ميخام يه بار ببينمت سر بزارم رو شونه هات...

    دوست داشتم با گلهاي سرخ ميومدم به ديدنت...

    نه اينکه

    با بخت سوري چشماي سرخ ببينمت...

    گل رو پرپر ميکنم جاي قدمهات. اگه نيايي؟

    باروني ميمونه تا عبد چشماي خونم...

    پاييزه غريب و بي رحم اون همه ع ش ق مگه کم بود؟؟؟

    بودن با گلم تنها دنيايه من بود...

    گلم رو ازم گرفتي تک و تنها زير بارون...

    حالا که نيستي کنارم ميزنم سر به بيابون...

    هنوزم بارون ميباره انگار تو ميايي کنارم...

    اين هواي سرد خنکاي وجودتو به رخ ميکشه.بازم کنارم...

    نازکم..............نيازمي

    پس کي ميايي ؟

    + با صداي گيتار 

    ميميرم برات...

    نميدونستي ميميرم بي تو

    بدون چشات؟؟؟

    رفتي از برم. تو نميدونستي که دلم بسته به سازه صدات؟؟؟

    آرزومه که نميدونستي که من ميميرم برات...

    ميميرم برات...

    عاشقم هنوز...

    نميخاستي که بموني و بسوزي به سازه دلم؟؟؟

    گفتي من ميرم !

    تو ميخاستي بري تا فرداها ...

    يار خوشکلم.

    برو راهي نيست تا فرداها بي آب و گلم

    سفرت بخير...

    اگه ميري از اينجا تک و تنها تا يه شهر دور؟؟؟

    برو که رفتن بدون ما ميرسه به يه دنيا نور...

    به يه دنيا نور.

    سفرت بخير...

    برو گر شکستي ز من ميتوني دوباره بساز...

    از دلي شکسته ناميدو خسته تو باز برو...

    تو بازم برو...

    نميخام بيايي.

    نميخام ميونه تاريکيه من تو حروم بشي!

    نميخام ازت.

    نميخام مثل يه شمع بسوزي برام تا تموم بشي...

    برو تو بزرگي ...

    ميخام که فقط آرزوم بشي...

    فقط آرزوم بشي

    + سايه 


    يه روز تو دفتر دلم تصوير ع ش ق رو کشيدم

    تو خلوت سرد تنم يه رده پايي کشيدم

    درست مثل يه همسفر تو قصه ها.ميديدمت

    آخه توي دفتر ع ش ق يه رنگ خوب کشيدمت!

    اما ...

    نميدونم چي شد سياهي دورش حلقه زد

    از توي نقشه ي دلم چه بي خبر پر زد و رفت

    آخه...

    مگه نميدونست قلبشو آبي کشيدم؟؟؟

    ديگه توي دفتر دل تصوير ع ش ق رو نديدم!

    کنار عکسش خودمو با چشم گريون کشيدم

    دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    + روز سوم 
    عشق قشنگه خوبه همه چيز تو عشق خلاصه ميشه حتي نفس کشيدن و تپش قلب قول بده عاشق بموني
    + روز سوم 

    روز سوم
    روز خوبيرو شروع کردم فقط يه صدا کافيه که انسان دگرگون بشه خواهرم داره آپارتمان ميسازه ميخوايم يه واحدشو ما بگيريم بعد از ظهر ميريم تا نقشه انتخاب کنيم 122 متر زير بنا 4 طبقه و پيلوت بد نيست نزديک ميدون ازادگان بعد ميرم اتو شويي کتمو بيارم يکم خريد دارم يه سر باشگاه بزنم اما تمام اين کارا حتي کار خونه ... نميدونم بايد به خواهرم زنگ بزنم با طنين املا کار کنم تصميم گرفتم يه سري وسايل خونه رو بدم بره عوض کنم منتظرم تکليف خونه معلوم بشه اين کارهاي من بي طاقتم کمي دلشوره اما عاشق .......

    + روز دوم 

    سردردم هنوز ادامه داره خودمو با کار سرگرم کردم دو روزه جلو اينه نرفتم دوشم نگرفتم اما همه چيز عادي و خوبه مثل هميشه به همه کارهام رسيدم همه راضين حق موسيقي گوش دادن ندارم و رانندگي وخيلي از حقهاي ديگه اما ارامش هست طبق روال گوشيم شارژ نداره اما به شارژ نميزنم دوست دارم تو کيفم باشه ميخوام بخوابم اينجوري راحت ترم بايد لباساي اونهارو اتو کنم شام درست کنم و سينمايي مورد علاقه اونها رو نگاه کنم و لبخند بزنم همه چيز خوبه يه چيز هست قراره چي بشه و چطوري ميتونم به .............

    + شب اول 
    روز سختي بود از صبح سردرد داشتم دلتنگ بودم و بيقرار بعد از ظهر کمي گريه کردم اما خودم را کنترل کردم تب و لرز کردم و آنقدر تابلو غمگين بودم که همه متوجه شدن داشتم رانندگي ميکردم حس کردم پاهام زور نداره حتي گاز بده زدم کنار همش چشمم به ماه بود اخه حس کردم قشنگتر از ديشب شده خواستم دوش بگيرم نتونستم خواستم کتاب بخونم چشام خسته بود شعرمم نمي اومد فقط بي حال و غربت زده مات در رو ديوار فکر کردم شايد بد نباشه برنامه ريزي کنم اما قلم به دست و کاغذ سفيد تازه از صبح همش تو رختخواب بودم .............
    + نامه ي از عصر ساساني 

    عزيزم سلام اکنون که جبر زمانه اينگونه مارا از يکديگر دور ساخته و گرد غم دوري بر چهرمان نقش بسته اين حقير چنان برداشت که شايد نوشتن نامه اي سبب گردد تحمل غم دوري آسان شود يا فراق خيالي و زنده بادي گردد به اين تن خميده زير بار غم اگر از خودمان مي پرسي حالمان خوب است و ملالي نيست جزء دوري شما کارها بر روال و ايام ميگذرد طبق آنچه از ما انتظار ميرود همه چيز تحت کنترل است الا اين فاصله که همچو زالوي تنمان را مدام ميخورد چه ميتوان کرد که چاره نويس چنين انگاشته و شکر براي داده هايش اينک که روز به روز هوا رو به سردي ميگرايد و آفتاب هر روز از وفور گرمايش بر اين ديار ميکاهد همه وجودمان دلخوش به گرماي وجود شماست که از شمال ديارمان هر روز طلوع ميکند و همچون آفتابي ديگر است برايمان سخن کوتاه گفتن هنر است با انکه در وصف شما هزاران خط نوشتن کم است اما جمله اي کوتاه بس تا يادت بماند دوستت دارم از ديار شيرينم پس فرهادم باش

    + فلسفه خيال 
    فصل تازه حرفاي تازه کارهاي تازه زندگي تازه رفتار تازه فصل پاييز تازه اما غم انگيز انجام يک کار نو با يک خستگي قديمي شروع يک زندگي متفاوت روي يک عادت که مثل مرض شده رفتار قشنگ و پر احساس که فکر ميکني نه توي خلوت خودت نه نيست شده يه فيلم ضد اخلاقي و ناهنجار که داره مثل توپ صدا ميده همه چيز قشنگه هست يا نيست مهم نيست چون داري خودت حسش ميکني اما هيچي قشنگ نيست دروغ نبايد گفت بودن يا نبودن مسئله اين است پس مهم است گشت در رويا بسيار زيبا و روياييي که انسان را همانند روح سبک بال به هر سمت وسو که ادراک و قوه بزرگ تخيل آدمي نيل به سمت آن دارد سوق ميدهد اما اين اما براي اينکه در منطق رويا بي معناست و زندگي را اين جسم که پاي بند دنياي با منطق خاکي است قبول دارد نه رويا که صرفا از نظر عاقلان با منطق پوچ و بي اساس است پس رويا پردازي از ديد اکثر افراد جامعه که خود را محدود به زمان و مکان ميدانند بي ارزش ويا حتي القابي همچون ديوانگي يا جنون دارد گذشته از اين اغلب رويا پردازان مجبور به قبول شرايط عقلاني ميشوند پس ميتوان گفت که نمي توان با رويا زندگي کرد اما شيرين است ديگر گذر عمر که بي وقفه در حال عبور است هيچ ايستگاهي براي بازگشت ندارد و هيچ لحظه اي در اين سفر براي ايستادن نيست به سرعت ثانيه ها در حال گذر است چه بخواهي يا نخواهي بماند ايستگاه آخر که باز هم عاقلان در آن ايستگاه بادستان پر به مقصد ميرسند هر چند نا آشنا به دنيايي که عقلشان تا ان دقيقه قادر به درک او نبود و باز هم بيچاره رويا پردازان يا به قولي خيالبافان کوچه کوچه اين ديار اشنا ست امده اند و رفته اند چه شبها که تا صبح در ادامه مطلب ...
    چقدر خوب بود آدما همو براي خودشون دوست داشتن نه براي دلخوشي و راحتي خودشون توي اين محاکمه اوني برندس که تظاهر به خوشبختي ميکنه تظاهر به عشق ميکنه اوني برندس که پراش رنگي تره پولش زورش ديگه هيچکي
    + دلخور 


    سلام

    بازم تو نيستي و کارم شده گريه کردن...

    بازم خيره شدم به جاي خالي قلمت

    چرا؟؟؟

    بازم بايد هر روز صبح زود بيدارشم که شايد نسيم بوي ياسمو هديه بياره...

    آخه جرمم چيه ؟ فقط چون عاشقم بايد درد بکشم؟"

    + كوچولو 

    دوستت دارم

    فقط همين

    + كوچولو 

    منم حس تو رو دارم به هر دري ميزني خودمو راضي کنم اين ماجرا رو اون طوري قبول کنم که هست ولي...

    نميشه!

    شايد دارم خودمو گول ميزنم؟

    شايد باعث شدم احساساتت يه جور ديگه اذيت بشه؟

    شايد نبايد باشم و بودم؟

    شايد نبايد باشي و بودي؟

    اما هرچي که هست مهم اينه که يه چيزي متولد شده.

    متولد شدنش آرزوي هر آدميه.

    چه پولدار بي باک چه گدايه مسکين.

    ولي...

    براي من و تو که متولد شده الان نميتونيم بزرگش کنيم و بهش برسيم!

    فقط مثل مادرپدري که بچشونو گم کردن داريم همديگرو دل داري ميديم که شايد يه روزي برسه...

    اي داد اي داد اي داد

    + كوچولو 

    نميدونم

    بايد گله کنم يا شکرانه؟؟؟

    گله واسه اينکه: چرا الان که نميتونم داشته باشمش پيدا شده؟ چرا ؟

    شکرانه واسه اينکه: آخرش پيداش کردم مطمئنم ممنونم خدايا

    بگذريم ........

    مثه هميشه ميخواي چيکار کني کي بياي

     <      1   2   3   4   5      >