• وبلاگ : عاشقانه
  • يادداشت : پيغام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 69 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5      >
     
    + گل سرخ 

    از نظر مکانيزم بدني وقتي ميبينمت :

    1.قلب:ضربان غيره رايپل(نامنظم) ميشه. حضورت باعث گرم شدنش ميشه

    2.مغز:اصلا نميتونه بفهمه همش پيام ايررورر ميده ولي اونم چاره اي نداره مجبور ميشه قبولش کنه ويه فايل بزرگ براش جدا کنه

    3.دستها: هميشه ي خدا منتظر ديگه حوصله آدمو سر ميبرن دوست دارن گرماي چيزي رو حس کنن که به آرامش برسن و ديگه نلرزند

    4.چشمها: مردمک گشاد ميشه.سرازيري اشک بدون هيچ مقاومتي چون اينم داره انتظار ميکشه.

    4. دماغ: هيچ بويي براش خوشايند نيست به غير از بوي آمدن بهار اونم چون خبر برگشتن ياس سپيدو نويد مياره

    5.لبها: سفت ميشه و ميلرزه. معمولا وقتي کاري از دست بقيه ارگانهاي بدن بر نياد فعال ميشه شروع به شرح حال دوري و بي خبري و انتظار ميکنه

    طبق اين توضيحات ميشه بگين من چم شده؟؟؟

    فقط نگي که عاشق شدي چون همشون از کار ميوفتن.

    + گل سرخ 

    سلام...

    نميدونم چرا ولي يه حس منو ميکشه پايه کامپيوتر مياره اينجا هرچيم با فکر وعقلم دنبال اون دليلش مي گردم نميتونم پيداش کنم

    ولي وقتي با احساسم دنبالش ميگردم ديگه قضيه فرق ميکنه

    ميبينم که باهاش اجين شده نميتونم ازش جداش کنم

    رفتم سراغه عقلم

    ديدم اونم کم آورده ديگه کاري ازش برنمياد

    آخه چرا؟؟؟

    + هيچكس 

    دلم گرفت اي همنفس پرم شکست تو اين قفس

    تو اين غبار تو اين سکوت چه بي صدا نفس نفس

    خيلي اين شعرو آهنگ رو دوست دارم.

    + ضمير ناخودآگاه 

    نمي دونم چرا اين جوريه؟

    وقتي نگاه عاشق کسي به توست...

    ميبيني اما دلت تو بستي به مهر ديگري!

    بي اعتنايي مي کني و ميگذري

    عاشقانه به کسي مي نگري که دلش پيشه تو نيست...

    راستي چرا ؟>

    شايد چون خيالت راحته اونيکه عاشقه هميشه هست.

    نه؟؟/؟


    + ديوونه 

    سلام...

    لطفا از آخر به اول بخون بعدش پاکش کن ممنون

    از ديوونه ي آخري (گ س)

    + ديوونه 

    اين يکي از هزاران داستاني بود که من داشتم ناناز

    خستم ديگه خيلي خسته............

    نمي تونم ديگه بنويسم!!!

    دلم مي خواست اينارو بدوني ببخش

    ولي ناناز به يکتاي خدا.....

    به هر کي مي پرستي دستم به هيچ کدومشون نخورده

    + ديوونه 

    سلام پا شو بيا خونه ما دختر خالم کارت داره.

    رفتم ديدم يکي ديگه باهاش بود قيافش آشنا بود.. طرف قبلا دوستم بوده يادم رفته اسمش سارا بود اونم مثل بقيه اومده بود عشق گدايي کنننننننه

    + ديوونه 

    من موندم و سات و فر (اسم دوستام) بعد از يه مدت اونا گفتن فقط حرفاي عاشقونه فاز نميده بزنيم تو کار مهموني و ببخشيد (خونه خالي)

    گير کرده بودم...

    نه راه پس داشتم نه راه پيش بايد چيکار ميکردم؟؟؟

    کار به جايي رسيده بود علني اون بخت برگشته رو مياوردن خونه من وقتي ميرسيدم بالا سرشون حالم داشت بهم مي خورد

    يکي از دخترا رو تا مرز مرگ کتک زدم يه جوري که همه ي اونايي که اونجا بودن فرار کردن

    نميدونم چرا کتکش زدم ؟ راستي الان ازدواج کرده اون روز ديدمش

    تو خيابون

    از بحث دور نشم : دخترک رفته بود خونه گفته بود موتوري بهم زده خوردم زمين در رفته يه هفته بعدش اومد ازم تشکر کنه يه تف انداختم جلوي پاش.

    تو کوچه افتاد به پام آبروم داشت مي رفت يه ماشين گرفتم سوارش کردم و دور ميزديم و اون با گريه داشت حرف ميزد منم بيرون و نگاه ميکردم وقتي آروم شد از ماشين پياده شدم رفتم خونه يه دوش گرفتم و بخابم ديدم آقا فر زنگ زد

    + ديوونه 

    سال اول دبيرستان تا84 که دانشگاه رفتم اين شغلم بود حتي تا ترم اول دانشگاه

    نمي خوام حوصلت و سر ببرم

    خلاصه با دوستام هماهنگ بودم اونام با من کارمون شده بود خنديدن به دختراي مغروري که عشقو گدايي مي کردن.

    ديگه عادت کرده بوديم همه ي کافي شاپاو مامورا ما رو ميشناختن...

    يواش يواش بچه سوسولاي دورو ورم دووم نياوردن و يا عاشق شدن يا رفتن به سمت وسوي که من دوست نداشتم

    + ديوونه 

    همه ي دوستام(پسرا) رو گزينش ميکردم

    1. قيافه 2.سيستم و استيل و تيپ 3. خونواده اسم و رسم دار 4. في يا همون مايه تيله....

    بعد شروع کردم به مخ زدنه تک تک اينايي که گفتم

    13نفر که همه ي اين شرايط رو داشتن رفيق خودم کردم و شروع کردم :

    بهشون ميگفتم فقط حق دارين برين سراغ اونايي که خودشون ودختراي سنگين و با کلاس ميدونن برين ترجيحا از خانواده فلاني و.........اسم ميبردم چون همه ي اسم رسم داراي سنندج و ميشناختم

    بعدش هر کي (از جمله خودم) هر چي کاسب بود ميومد به من گزارش ميداد بعد تصميم مي گرفتيم که چيکارشون کنيم

    + ديوونه 

    چون اعتقاد داشتم دخترا هم خودشون هوسن هم نفسشون

    واضحتر بخوام بگم اينکه: از روي هوس دروغ ميگن. عشق بازي ميکنن.به مجرد اينکه بفهمن طرفشون عاشق شده بازياشونو شروع کنن.باور کن حاضرا براي يه بوي عطر خوش بوتر يا يه ماشين قشنگتر يا........................ هزارو يک دليل احمقانه ديگه پارو همه چي بزارن.

    منم وقتي اطرافيانم رو ميدم اينجورين بهم خيلي زور داشت

    اينجاي ماجرا بود بازي شروع شد آخ آخ آخ

    + ديوونه 

    مي خوام برات بگم از عاشقي از دربدري و درماندگي

    با من چه کردي؟؟؟

    با مني که اين همه ادعا داشتم ؟

    با مني که غرورم ريشه ي خيليارو سوزوند.کسايي که واسه خودشون کسي بودن و براي من ناکس...

    من خيلي بدم بيشتر از خيلي...

    تو حيفي تو زيادي واسه من چرا نميفهمي؟؟؟

    تا قبل اين اتفاق بيوفته و اينجوري بشه و توو کوچه پس کوچه وبلاکمون براي يه زن دل نوشته بنويسم

    از گربه هاي مونسم تنفر داشتم چه برسه به آدماش...

    دوست داشتم با هاشون رفاقت کنم.بدست بيارم.نابود کنم اونم با دست خودم لذت ميبردم
    بجون ه ناناز نه بخاطرت شکسته عشقي و اين چيزا نه...

    + روشهاي عاشقي 

    اگه يه روز بهت بگن به آرزويي که داري قراره برسي و ديگه هيچ مشکلي سر راهت نيست اون وقت يکدفعه صبح بلند ميشي که بري پيش آرزوه ميبيني هيچ حسي نداره ميبيني مثل بهانه گرفتن يه بچه بوده که حالام آروم شده و خوابش برده بعد ديگه آرزوه برات قشنگ نيست يه نگاه به پشت سرت ميندازه ميبيني اي دل غافل هيچ راهي باقي نمونده اونوقت مجبور بشي تا آخر عمرت با اجبار و عادت زندگي کني بعد شرمنده اي چون مي خواستي ها اما نمي دوني چي شد که يکدفعه خواستنه تموم شد

    ميخواي بزني بري اما عذاب پيدا ميکني که چرا چنان و چنين شد بعد ميشيني واسه کارات توجيه مياري تا دلت راضي بشه اونوقت که دليلي نداري چون خود کرده را تدبير نيست ميندازي گردن خدا که همش کار توست من داشتم زندگيمو ميکردم تو اين راهو جلو پام گذاشتي خلاصه اينکه اين همش نيست يه حالت دوم هم داره

    خدا چون از همه چيز خبر داره ميدونه که قراره اين آقا يا خانوم يه روز صبح همچين تصميمي بگيرند پس ميدونه که هنوز بنده هاش بزرگ نشدن پيش خودش ميگه بگذار بچه ها بازيشونو بکنن منم مواظبشونم البته اگه شيطون بگذاره خلاصه ميگذره تا يه روز خدا ميبينه از بازي اتل متل و گرگم به هوا گذشته داره بازي عشق ميشه که خدا به فرشتهاش ميگه بسه ديگه نهايت مجازات رو يراشون در نظر بگيريد چون از حد خودشون تجاوز کردن اونوقت فرشته ها ميان و يکيشونو انتخاب ميکنن و ميبرن يه جاي دور که اون يکي نتونه هيچوقت پيداش کنه بعد ميمونه يک عمر سوز عشق و فراغ يار و گريه هاي شباني دوباره آرزو کردنه مسخرست مگه نه

    اما حالت سوم که خوشايند ترين حالته براي اين بچه ها وجود نداره چون دو تا عادم عاقل و بالغ مي خواد که اينا نيستند

    اما از اين وسط ميمونه يک عالمه خاطرات خوش ودوست داشتن پاک و محبت بي توقع و نگاه عشق آلود که ميشه آلبوم خاطرات دلاشون

    براي هميشه

    + راز و نياز 

    3573 ميدوني اگه همه جا گل بود ديگه يه شاخه گلسرخ معنايي نداشت

    اگه همه هميشه با محبت بودن ديگه محبت کردن صفايي نداشت

    اگه همه ادما عاشق ميشدند بين عشق عادت ديگه فرقي نداشت

    اگه همه سالم بودن ديگه دعا ي شفا معنايي نداشت

    من خدا رو دوست دارم خيلي بيشتر از اون چيزي که تصورش کني

    دوستش دارم از خودمم بيشتر اول دوستاشتنا اما هنوز عاشقش نشدم جرات عاشق شدنش رو ندارم چون بايد دنيامو رها کنم

    منم نه بخاطر خودم نه اما هنوز با دنيا کار دارم

    ولي دارم با عشق دنيايي شرايط رو براي يک عشق والا فراهم ميکنم

    عشق زميني که خالص و ناب باشه عشقي که ريا و تظاهر نداشته باشه از روي هوا و هوس نباشه عشقي که کمکم کنه هر روز يه پله بالا تر برم تا به ذات پاک انسانيت برسم تا وظيفه سنگين ادم بودن رو بتونم بجا بيارم

    فقط طاقتم کمه دلم کوچيکه اينه روحم شکنندس ميترسم ميترسم خدا بخواد منو ازمايش کنه ببينه به يه سوگند کوچيک ميتونم پايبند باشم يا نه سوگند خوردن با بنده هم سخته چه برسه با خدا که هميشه باها ته اما ميدونم دوستم داره هميشه تو اخرين لحظات بدادم رسيده و منو نجات داده الانم دوباره داره روي ريشه هاي خشکيدم اب ميريزه ابي که بهشتيه توي اين دنيا احساسش برام مشکله مگه خدا بخواد من با وجود اينکه خيلي مي ترسم

    مست اين همه هيجان و طراوتم دارم لذت مي برم اما نمي دونم خدا چه ايندهاي رو قراره پيش روم بگذاره ..........

    + خاطرات 

    تا حالا شده احساس کني:

    دور از جون يه مادري که بهش گفتن بچش يک ماه بيشتر زنده نيست(زبونم لال)

    يه شوهري که از مطب دکتر زنش برگشته و خبر سرطاني بودن تومور همسرش و بهش دادن

    يه رفيقي که بايد خبر مرگ دوستتو به مادره پيرش بدي آخه اون تو تصادف ماشين تو مرده و خودتم بايد اين خبر و بدي و بس.

    يه زن خوش قلبي که تو روياي شيرينش مي خواد آدم خوبه باشه (يه زن تنها رو که ازدست کتک هاي شوهرش نجات دادي با خودت مياري شمال بعد يه دفه ورق برگرده و بخاطر نجات بچت تو آب دريا غرق ميشه) .

    کناره يه خيابون منتظر تاکسي وايسادي اون ورخيابون درست جلوي چشمات مادري وميبيني که بچش بغلشه هيچ پولي نداره.ميخاد گدايي کنه روش نميشه وبراش عاره بعد يه دفه کاميوني که واسه بار خالي کردن دنده عقب گرفته ميادو مادرو بچشو ............ تو حتي نتونستي فرياد بزني

    يه پدره بي پول و بي ستاره تو دنيايي زنتو که داره فارق ميشه ميبري بيمارستان.روي جدول کناره خيابون ميشيني وسيگار دود ميکني وقتي تموم شدو ميري يه سر بزني يه صدا ميشنوي:

    پرستار:همراه خانوم سرمستي کيه؟

    مرد نفس زنان: منم خانوم دکتر...

    پرستار: متاسفم خانومتون سره زا...............رفت.

    يه محصل بانظمي صبح ساعت 7 وايسادي واسه سرويست يه دفه

    ناشناس:آقا 500تومن داري بهم بدي

    اون ور خيابون...

    پليسا: اييست... بگيرينش

    پسرک ناشناس در حال فرار از ديواره 12متري با سر خورد زمين و مرد و کسي که رسيد بالاسرش و نامه ي مچاله شده از دستش در آورده تو بودي. به خودت اجازه ندادي بخونيش رفتي آدرس کسي که نامه بايد به دستش برسه پيدا کني و براش پست کني...

    اگه ناراحتت کردم ببخش

    آخه اينا دردايي بود که احساسشون کردم

    ولي سنگيني غم بدست نياوردنت از اينام بيشتره

    چه خوبه که بغز و گريه رو نميشه وارد دست نوشتهات کني

    منو ببخش گ س


     <      1   2   3   4   5      >